نويسنده: هادي وکيلي




 

4. نزاهت حضرت نوح (عليه السلام)

آيت الله معرفت داستان نوح را همانند ديگر رويدادهاي کهن تاريخي در « هاله انبوهي از خرافات کهن آمده » مي داند که؛
" بدون آن که بر عبرت گاه هاي آن انگشت تأکيد نهاده باشد، در بيشتر موارد اين نقاط عطف را به فراموشي سپرده؛ اما قرآن از آنجا که کتاب هدايت و عبرت است از رويدادهاي تاريخي نکته برمي دارد و از درخت کهن حيات بشري بهترين ميوه ها را برمي چيند، تا انسان امروز به برکت آن ها در روزهاي اکنون خويش با شادماني و خوشي زيست کند. ( نقد شبهات، ص 41 ) "
وي سپس با اشاره به درس هاي عبرت آموز قرآني مي افزايد:
" تورات، موضوع همسر و پسر نوح را که در اثر عملکرد بد خويش مشمول عذاب شدند، به فراموشي سپرده است. اين خود درس عبرت بزرگي است که انسان چگونه فراهم ترين امکانات هدايت و صلاح را رها کرده، با انتخابي نادرست، در گرداب جريان هاي گمراهي و فساد فرو مي رود و سر از نابودي و هلاکت درمي آورد.

سيدبن طاووس

مي گويد: نوح دو همسر داشت، يکي باوفا و ديگري گمراه، آن يک با فرزندانش سوار کشتي شد و اين ديگري همسر با گناهکاران به هلاکت رسيد. (1) "
مي دانيم قرآن درباره همسر لوط مي فرمايد:
" خدا براي کساني که کفر ورزيده اند، زن نوح و زن لوط را مثل آورده که هر دو در نکاح دو بنده از بندگان شايسته ما بودند و به آن ها خيانت کردند، و کاري از دست شوهران آن ها در برابر خدا ساخته نبود، و گفته شد: با داخل شوندگان داخل آتش شويد. (2) "
به باور آيت الله معرفت:
" خيانت آن دو زن، همانا همراهي با کافران و پشت سرافکندن نشانه ها و رهنمودهايي بود که در دسترس نزديک ايشان قرار داشت. ( همان ) "
قرآن کريم درباره فرزند نوح نيز مي فرمايد:
" او از خاندان نوح نيست. شايستگي انتساب به وي با اين عنوان ارزشمند ( خاندان نوح ) را ندارد؛ زيرا او کاري ناشايسته است؛ او دستاورد کارهاي ناشايست خويش است؛ و همين دليل خارج از چهارچوب زيست رفتاري نوح و خاندان او مي زيسته است. (3) "
ايشان با اشاره به يکي ديگر از شبهات مربوط به حضرت نوح (عليه السلام) که در مسأله انتساب نسل بشر به وي وجود دارد، بدينگونه به طرح مسأله مي پردازد:
" آيه وَجَعَلْنَا ذُرِّيَّتَهُ هُمْ الْبَاقِينَ (4) دليل بر اين است که پس از طوفان جز نوح و فرزندان و نسل او کسي باقي نماند. حتّي کساني که به او ايمان آورده و با او سوار کشتي شده بودند نسلشان منقرض شد. در متون اسلامي از ابن عباس و قتاده همين گونه نقل شده است. کلبي گويد: بعد از آن که نوح از کشتي به زير آمد، همه مرد و زن همراه او مردند مگر فرزندان او و زنان ايشان (5)، و لذا نوح (عليه السلام) پس از آدم (عليه السلام) پدر دوم همه انسان ها بود. (6) "
وي آنگاه به حل تعارضي در اين باب مي پردازد:
" اما اين با آيه ديگر خطاب به بني اسرائيل نمي سازد که فرمود: ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ (7) ( فرزندان کساني که با نوح در کشتي بودند ) زيرا « کساني که » يعني همه آنان که با او سوار شدند از مؤمنان، نه فقط فرزندان او زيرا در آيات و تعبيرات ديگر قرآن نيز دليلي بر اين نيست و اينکه گفته اند نسل بشر از سه پسر نوح ( سام، حام و يافث ) ادامه يافت، نقلي اسرائيلي خالص است که در تورات آمده: « و از ايشان تمامي جهان منشعب شد » (8). (9) "
البته تورات اين را هم گفته که کساني که با نوح سوار کشتي شدند، فقط فرزندان او و همسرانشان بودند. (10) در نتيجه ديگران يا اصلاً ايمان نياورده اند که جدّاً عجيب است با ايمان آورده اند و در عين حال بيرون از کشتي ماندند تا غرق شوند که بعيدتر و عجيب تر است! بنابراين از ديد ايشان، فقط روايت قرآن درست است:
" ... فرموديم: در آن کشتي از هر حيواني يک جفت، با کسانت- مگر کسي که قبلاً درباره او سخن رفته است- و کساني که ايمان آورده اند حمل کن. و با او جز عدّه اندکي ايمان نياورده بودند. "
بنابراين، همراه با نوح گروهي از اهل ايمان سوار شدند، هرچند به نسبت قوم او در اقليّت بودند که مفسّران گفته اند شمار اين گروه هشتاد نفر بود. (11)
در نتيجه اين گروه نجات يافته با او بودند و با هم به سلامت فرود آمدند:
" گفته شد: اي نوح، با درودي از ما و برکت هايي بر تو و بر گروه هايي که با تواند، فرود آي. و گروه هايي هستند که به زودي برخوردارشان مي کنيم. سپس از جانب ما عذابي دردناک به آنان مي رسد. منظور از امت هاي با او، يعني امت هايي که از نسل ايشان آمدند، برخي مؤمن چونان پدران خود، و برخي فاسق، که اين تعبير، همه همراهان او را که به سلامت فرود آمدند شامل مي شود. و طبعاً اينکه به بني اسرائيل فرمود: فرزندان آنانکه با نوح در کشتي بودند ( که طبعاً مؤمن بودند ) همه آن ها را شامل مي شود. اما اگر نسل فرزندان نوح فقط مراد بودند، بهتر بود مي فرمود ذريّه نوح و نيازي به اين پيچش غلط انداز در عبارت نيز نبود. (12) "
به اعتقاد آيت الله معرفت:
" دليل سخن کلبي و ديگران نيز تأثيرپذري از روايات اسرائيلي است که ظاهر عبارت آيه از آن ابا دارد. "
مي ماند اينکه فرمود:
" وَجَعَلْنَا ذُرِّيَّتَهُ هُمْ الْبَاقِينَ؛ (13)
فرزندان وي را ماندگاران کرديم. "
که از آن استفاده مي شود که همه بشر از نسل نوح اند و از ديگران نسلي برجاي نمانده است.
آيت الله معرفت با نقل روايت ابي الجارود از امام باقر (عليه السلام) ذيل آيه يادشده، چنين توضيح مي دهد که منظور از آنان « يعني ماندگاران بر حق و پيامبري و کتاب و ايمان از نسل او. وگرنه هر که از فرزندان آدم در زمين است از نسل نوح نيست » و از همين رو امام (عليه السلام) به آيه ذُرِّيَّةَ مَنْ حَمَلْنَا مَعَ نُوحٍ استدلال فرمود. (14)
وي اين تأويل را « تأويلي بسيار موجّه » مي داند، به طوري که آيه را زير نيز آن را تحکيم مي کند:
" وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحًا وَإِبْرَاهِيمَ وَجَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِمَا النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ (15)
به حق نوح و ابراهيم را فرستاديم و در ميان فرزندان آن دو نبوّت و کتاب را قرار داديم. "
و همين معناي « ماندگاري » است که در آن آيه ديگر فرمود:
" وَجَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ؛ (16)
آن را براي پس از خود سخني جاويدان کرد. "
و نيز فرمود:
" فَلَوْلاَ كَانَ مِنَ الْقُرُونِ مِن قَبْلِكُمْ أُوْلُواْ بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ عَنِ الْفَسَادِ فِي الأَرْضِ؛ (17)
پس چرا از نسل هاي پيش از شما خردمنداني نبودند که مردم را از فساد در زمين باز دارند؟ "
آيت الله معرفت سپس با بيان داستان هبوط حضرت نوح (عليه السلام) و نقل آيه ي کريمه ي:
" قِيلَ يَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلاَمٍ مِّنَّا وَبَركَاتٍ عَلَيْكَ وَعَلَى أُمَمٍ مِّمَّن مَّعَكَ وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ. (18) "
مي فرمايد:
" اين آيه دليل بر آن است که نوح با سلام و همراه با برکاتي فرود آمد. او جامعه و تمدني نو بنياد نهاده بود و زمين را آباد و شهرها را تازه کرده بود و در جهت بلندي نام خداوند بر بنيادي استوار در زمين کوشيده بود. او از تجارب گذشته براي ساختن آينده اي تازه به سوي سرمنزل سعادت جاوداني انساني رهنمودها برگرفته بود و در آن نيمه عمر گرانمايه توفيق با او رفيق شده، الگويي براي پيامبران پس از خود گشته بود. تا آنجا که ابراهيم خليل (عليه السلام) نيز از پيروان او بود- چنان که قرآن مي گويد- آن گاه که با قلب سليم بر درگاه پروردگار خود آمده بود. (19) "
خداي تعالي مي فرمايد:
" و نوح ما را ندا داد، و چه نيک اجابت کننده بوديم! و او و کسانش را از اندوه بزرگ رهانيديم. و تنها نسل او را باقي گذاشتيم. و در ميان آيندگان [ آوازه نيک ] او را بر جاي گذاشتيم. درود بر نوح در ميان جهانيان! ما اين گونه نيکوکاران را پاداش مي دهيم. به راستي او از بندگان مؤمن ما بود. سپس ديگران را غرق کرديم. و بي گمان ابراهيم از پيروان او است. آن گاه که با دلي پاک به پيشگاه پروردگارش آمد. "
آيت الله معرفت ذکر اين نکته را ناگفته نمي گذارد:
" اينکه نوح پس از طوفان چند سال مي زيست؟ قرآن از آن ساکت است و در تاريخ نيز مختلف است؛ از پنجاه تا پانصد سال نقل شده (20) و حتّي بيش از اين که ديگر قابل اعتنا نيست. "

5. نزاهت حضرت لوط (عليه السلام)

گزارش تورات در مورد حضرت لوط (عليه السلام) به نقل آيت الله معرفت از باب 19 سفر پيدايش چنين است:
" 30. و لوط از صوغَر برآمد و با دو دختر خود در کوه ساکن شد، زيرا ترسيد که در صوغر بماند، پس با دو دختر خود در مغازه سکني گرفت.
31. و دختر بزرگ به کوچک گفت پدر ما پير شده و مردي بر روي زمين نيست که بر حسب عادت کلّ جهان به ما درآيد.
32. بيا تا پدر خود را شراب بنوشانيم و با او هم بستر شويم تا نسلي از پدر خود نگاه داريم.
33. پس در همان شب پدر خود را شراب نوشانيدند و دختر بزرگ آمده با پدر خويش هم خواب شد او از خوابيدن و برخاستن وي آگاه نشد.
34. و واقع شد که روز ديگر بزرگ به کوچک گفت اينک دوش با پدرم هم خواب شدم، امشب نيز او را شراب بنوشانيم و تو بيا و با وي هم خواب بشو تا نسلي از پدر خود نگاه داريم.
35. آن شب نيز پدر خود را شراب نوشانيدند و دختر کوچک هم خواب وي شد و او از خوابيدن و از برخاستن وي آگاه نشد.
36. پس هر دو دختر لوط از پدر خود حامله شدند.
37. و آن بزرگ، پسري زاييده او را موآب نام نهاد و او تا امروز پدر موآبيان است.
38. و کوچک نيز پسري بزاد و او را بن عمّي نام نهاد. وي تا به حال پدر بني عمّون است. (21)
آيت الله معرفت ضمن حمله به گزارش خرافه آلود تورات بر پاکدامني متفق عليه لوط (عليه السلام)، چنين استدلال و تذکار مي آورد:
" قرآن ابا دارد که ساحت قدسي پيامبري الهي را اين چنين بيالايد. قرآن آياتي در شأن و مقام والاي او دارد که همواره تلاوت مي شوند و سند گواهي خداوند بر پيراستگي ساحت اولياي وي هستند؛ از جمله آيات زير:
و به لوط حکمت و دانش عطا کرديم و او را از آن شهري که مردمش کارهاي پليد کردند نجات داديم. به راستي آن ها گروه بد و منحرفي بودند. و او را در رحمت خويش داخل کرديم، زيرا او از شايستگان بود. و در حقيقت لوط از زمره فرستادگان بود. آن گاه که او و همه کسانش را رهانيديم. جز پيرزني که در ميان خاکسترشدگان بود. (22) "
در اينجا آيت الله معرفت به طرح سؤالي مي پردازد که از مضمون يکي از آيات قرآن به نظر مي رسد؛
ممکن است پرسيده شود چگونه قرآن از زبان حضرت هود گزارش نموده که دختران خود را در عرضه قوم فسادکار خود قرار داد، چنانچه در سوره هود آمده:
" يَا قَوْمِ هَؤُلاءِ بَنَاتِي هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ. (23)
يا چنانچه در سوره حجر مي خوانيم:
قَالَ: هَؤُلاءِ بَنَاتِي إِن كُنتُمْ فَاعِلِينَ. (24)
با آنکه دختران او از طيّبات اند و قوم فسادکار وي از خبيثين؟! ( همان، 77 ) "
وي سپس با استفاده از آراي مفسران صدر اسلام، به پرسش مزبور اينطور پاسخ مي دهد:
" مفسّران بزرگ و کساني که در صدر اسلام، با تعابير قرآني آشنايي کامل دارند، آيه را اين گونه تفسير کرده اند که حضرت لوط، به آنان هشدار داد تا براي فرونشاندن شهوت، از زنانتان ( زنان قبيله که همگي دختران پيامبر محسوب مي شوند ) بهره گيرند، که يگانه راه پاک وصال است. "

ابن عباس-

شاگرد برومند مولا اميرمؤمنان (عليه السلام)- (25) در اين زمينه مي گويد:

لوط

زنان قوم را عرضه کرد، زيرا هر پيامبري- در ميان قوم خود- پدر آنان محسوب مي شود.
در قرائت ابن مسعود چنين آمده است:
" و أزواجه أمّهاتهم و هو أب لهم.
لذا هر گاه ازواج النبي، مادران امّت محسوب شوند، هر آينه پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) پدر امّت خواهد بود. (26) "
ابوجعفر طبري و ابن ابي حاتم و ابوالشيخ از مجاهد- که شاگرد فرزانه ابن عباس- روايت کرده اند، گويد:
" مقصود وي، دخترانش نبوده، بلکه زنان امّت را گفته است، زيرا هر پيامبري پدر امّت خويش است. (27) "
نيز ابوجعفر طبري و ابن أبي حاتم از مفسّر بزرگ و پيرو خطّ مولا اميرمؤمنان (عليه السلام) سعيدبن جبير روايت مي کند، گويد:
" آنان را به زنانشان فراخواند، و هر پيامبري پدر امّت خويش مي باشد. (28) "
همچنين از قتاده نقل مي کند:
" أمرهم لوط بتزويج النساء. (29) "
از سدّي کبير اسماعيل بن عبدالرحمان مؤلف بزرگ ترين و معتبرترين تفسير در اوائل قرن دوم نيز روايت شده، گويد:
" آنچه را که عرض کرد، زنان امّت بودند، زيرا هر پيامبري پدر امت خويش محسوب مي شود. (30) "

عيّاشي و کليني

از امام صادق (عليه السلام) روايت مي کنند که فرمود:
" عرض عليهم التزويج؛ (31)
يعني: هشدار داد تا از اين گونه رفتارهاي ناشايست دست بردارند، و راه حلال که همان تزويج است در پيش گيرند! (32) "
در اينجا باز هم روحيه ي حقيقت خواهي و تعصب گريز آيت الله معرفت، وي را به بهره گيري از آراي مفسران اهل تسنن سوق مي دهد. نمونه نخست را ببينيد:
" مفسّر معاصر شيخ محمد عبده در تفسير المنار گويد: لوط، دختران قوم خويش را گفته، زيرا پيامبر در ميان قوم خود مانند پدر قبيله است، چنانچه ابن عباس و مجاهد و سعيدبن جبير گفته اند، و اين گفتار شامل زنان شوهردار و بي شوهر مي شود که آماده ازدواج اند. چه بهره گيري از زنان از راه ازدواج، پاکيزه تر از آلودگي به پليدي لواط است. زيرا آتش شهوت را فرو مي نشاند، و از هرگونه تباهي در امان مي دارد.
صيغه تفضيل ( أطهر ) در اين جا، براي مبالغه در طهارت و نزاهت است، و لذا فاقد مفهوم است.
گويد: ظاهر آيه مي رساند که حضرت لوط، در آن هنگام که قوم خود را در حال هيجان شهوت ديد، به آنان دستور داد تا با همسران خود درآميزند و آرامش پيدا کنند، چنانچه در دستور شرع آمده: هر که با ديدن زن اجنبي، حالت تهييج به وي رخ داد، فوراً به سراغ همسر خود رفته با او درآميزد و خود را از چنگال عفريت برهاند. (33)
سپس اضافه مي کند: چگونه ممکن است فرد صالح و درستکاري- گرچه پيامبر هم نباشد- چنين پيشنهاد ننگيني کند، و صرفاً به جهت حفظ آبروي خود، دختران پاک و معصوم خود را در معرض هوسراناني که يک مشت اراذل و اوباشند به رايگان قرار دهد؟! و هرگز معقول نيست که حضرت لوط، دختران خود را به افرادي فاسد، عرضه کند و بگويد: هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ دختران من براي شما پاکيزه ترند!! با آنکه مي دانست آنان نمي پذيرند و به دنبال هوس شيطاني پليد هستند.
هرگز نتوان پليدي را با پليدي ديگر دفع نموده، و شستن خون با بول، طهارت آور نيست تا بگويد: هُنَّ أَطْهَرُ لَكُمْ بلکه در اين هنگام، گناهي بزرگ تر است؛ زيرا امر به منکر و خروج از راه شريعت است، که صرفاً براي حفظ آبرو لحاظ نشده.
اما گفته آنان لَقَدْ عَلِمْتَ مَا لَنَا فِي بَنَاتِكَ مِنْ حَقٍّ- مي داني که ما را روا نباشد که با دختران تو ازدواج کنيم- اين سخن، جنبه استهزاء دارد، زيرا حقي را که آنان براي خود فرض کرده و به دنبال آن بودند، و اگر آميزش با همسران باشد، که از پيش از آن روي برتافته اند. از اين رو پيشنهاد لوط را يک نوع بيهوده گويي پنداشته اند. (34) "
نمونه دوم را نيز ببينيد:
" امام فخر رازي به همين راه رفته، و مقصود از « بنات » را « بنات القوم » دانسته، زيرا پيامبر پدر امت است.
گويد: عرضه کردن دختران خود بر اراذل و اوباش، شايسته بزرگمردان و فرهيختگان نيست، چه رسد به پيامبران بزرگ ( عليهم السلام ). علاوه: تنها دو دختر، چگونه مي توانند پاسخ گوي گروه انبوه فجّار و بي بند و باران باشند، و چگونه مي توان با عرضه دو دختر، جلوي هجوم وحشيانه آنان را گرفت؟! (35) "

6. نزاهت حضرت يعقوب (عليه السلام)

يهوديان در توهين به پيامبران هيچ کوتاهي نکرده اند، حتي به زندگي پدر خود يعقوب نيز دست برده او را چنان تزويرگر معرفي کرده اند که امر را بر پدرش اسحاق مشتبه کرد تا پيامبري را از برادرش عيسو که قبلاً از سوي پدر کانديداي اين مسؤوليت شده بود، بربايد. بنابر روايت تورات او حتي با اغفال پدر و سوء استفاده از نابينايي وي خود را عيسو جا زد تا پيامبري را اشتباهاً به او برکت دهد! با اين بازي کودکانه- بر اساس نقل تورات- داستان انتقال پيامبري از اسحاق به يعقوب تحقق يافت. به قول آيت الله معرفت:
" چه ياوه احمقانه و چه سخن گستاخانه اي در حق پيامبران بزرگ الهي. (36) "
نسبت نارواي ديگرشان به يعقوب پيامبر اين است که تمام شب را با خدا کشتي گرفت و او را رها نکرد تا آن که خدا بر کف ران او زد و به او برکت داد تا سرانجام رهايش کرد. (37)
استاد با نقل آياتي از قرآن در دفاع از ساحت پاک انبياي الهي به خصوص حضرت يعقوب (عليه السلام) چنين مي نويسد:
" اما قرآن، اسحاق و يعقوب را با زيباترين عبارات توصيف مي کند که از بندگان شايسته اند:
و بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را که نيرومند و ديده ور بودند به يادآور. ما آنان را با موهبت ويژه- که يادآور آن سراي بود- خالص گردانيديم، و آنان در پيشگاه ما جداً از برگزيدگان نيکانند. (38) "
و مي افزايد:
" آيات فراواني در بيان جايگاه بلند ابراهيم و فرزندانش اسماعيل و اسحاق و يعقوب در قرآن وجود دارد، به عکس تورات يهودي که همه توهين به شأن پيامبران است. (39) "

7. نزاهت حضرت داود (عليه السلام)

از جمله نسبت هاي ناروايي که در تورات وارد شده، موردي است از ناموس فريبي که به ناحق به حضرت داود (عليه السلام) نسبت داده شده است. بر اساس آن، وي را به رابطه ي نامشروع با همسر اوريا و سپس توطئه ي قتل وي متهم ساخته است. ماجراي اين تهمت در باب يازدهم از کتاب دوم سموئيل آمده که آيت الله معرفت ضمن روايت کردن اين داستان، اين چنين به نقد آن مي پردازد:
" بنابر آنچه خوانديم سليمان از زني که داود او را از شوهرش غصب کرده و براي کشته شدنش توطئه کرده بود به دنيا آمد. (40) "
ناگفته نماند که در ديگر ابواب همين کتاب ( باب 13 تا 16 ) نيز اتهاماتي مشابه در خصوص فرزندان حضرت داود (عليه السلام) يعني ابشالوم، تامار و امنون که از مادر ديگري بودند وارد شده است که نمونه هايي از آن ها را آيت الله معرفت در آثارش آورده است.
ايشان باز هم ضمن مقايسه نوع تعابير قرآن و تورات با يکديگر در مورد اين پيامبر الهي مي نويسد:
" قوم يهود اين گونه با قداست داود پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بازي کرده، با تهمت بي عفتي زشت ترين وصله ها را بر او و خاندانش بسته اند و ايشان را خانواده اي وانمود کرده اند که در گرداب انواع زشتي ها و پلشتي ها درافتاده بوده اند. اما قرآن آمده تا ساحت پيامبران را پيراسته، از داود چهره اي قدّيس و بنده اي سر بر آستان خداوند ترسيم کند: آيات زير را بنگريد:
وَاذْكُرْ عَبْدَنَا دَاوُودَ ذَا الْأَيْدِ إِنَّهُ أَوَّابٌ. إِنَّا سَخَّرْنَا الْجِبَالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالْعَشِيِّ وَالْإِشْرَاقِ. وَالطَّيْرَ مَحْشُورَةً كُلٌّ لَّهُ أَوَّابٌ. وَشَدَدْنَا مُلْكَهُ وَآتَيْنَاهُ الْحِكْمَةَ وَفَصْلَ الْخِطَابِ. (41)
وَوَهَبْنَا لِدَاوُودَ سُلَيْمَانَ نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ. (42)
اعْمَلُوا آلَ دَاوُودَ شُكْرًا وَقَلِيلٌ مِّنْ عِبَادِيَ الشَّكُورُ. (43) "

8. نزاهت حضرت عيسي (عليه السلام)

تسدال که از مستشرقان به نام است، چنين اعتقاد دارد که مسيحيّت يکي از منابع مورد استفاده قرآن بوده و در اين ميان برخي منابع غيرقابل اعتماد و مربوط به برخي فرقه هاي خاص و انباشته از افسانه هاي عجيب و غريب، مورد اعتماد و استناد قرآن قرار گرفته است. او همچنين پنداشته که داستان مريم و عيسي (عليه السلام) در متون مورد اعتماد مسيحي نيامده، بلکه تنها خرافه اي خيال بافانه بوده است. دليل او نيز اشتباهاتي از اين دست بوده که در ذهنش شکل گرفته است. گوشه اي از اين باورهاي مخدوش بنابه روايت آيت الله معرفت چنين است:
" 1. تولد عيسي (عليه السلام) آن گونه که در قرآن آمده، شباهت بسياري به افسانه تولّد بودا در اعتقاد هنديان دارد که از مادري بکر که ازدواج نکرده بود، زاييده شد.
2. او به خدمت معبد هيکل درآمد، حال آنکه چنين چيزي براي زنان امکان نداشت.
3. قرآن مي گويد مريم خواهر هارون بوده، که او نيز برادر موسي بن عمران است- البته به زعم تسدال- و اين از اشتباهات تاريخي قرآن است. "
آيت الله معرفت نتيجه مي گيرد:
" بدين گونه تسدال، سخن گفتن عيسي در گهواره و ديگر معجزاتي را که به دست عيسي ظاهر شده و در قرآن آمده، انکار کرده است؛ از جمله آفريدن پرنده از گِل به اذن خدا، داستان مائده آسماني و همچنين به صليب کشيدن عيسي (عليه السلام) که قرآن آن را ردّ کرده، اما در کتاب مقدس پذيرفته شده است، و مانند نزول عيسي به زمين در آخرالزمان و بشارت وي به آمدن پيامبر اسلام که در قرآن هست، ولي در انجيل نيامده و ديگر مسائلي که تسدال از سر عجز و غرض ورزي ادعا کرده است (44). (45) "
اين مستشرق، همچنين وجود داستان مريم صديق ( عليها السلام ) با اين خصوصيّات را در کتب مورد اعتماد مسيحي، انکار کرده و آن را خرافه پنداشته است.
اين در حالي است که دکتر رضوان مي گويد: اين داستان در محفل مسيحيان روشن و مسلّم و مبرهن است، حتّي فرقه « بربرانيه » (46) مسيحي با توجه به خارق العاده بودن تولد عيسي معتقد به الوهيّت مريم ( عليها السلام ) و عيسي (عليه السلام) شدند که در قرآن نيز بدان اشاره شده است. (47)
آنگاه آيت الله معرفت بر اساس اصلي ترين منابع و مستندات مسيحي يعني اناجيل چهارگانه، شروع به نقد و ايراد نقض بر آراي تسدال مي کند.
نخست عباراتي از لوقا:
" و در ماه ششم جبرائيل فرشته از جانب خدا به بلدي از جليل که ناصره نام داشت فرستاده شد. نزد باکره نامزد مردي مسمي به يوسف از خاندان داود و نام آن باکره مريم بود.
پس فرشته نزد او داخل شده گفت سلام بر تو اي نعمت رسيده. خداوند با تو است و تو در ميان زنان مبارک هستي. چون او را ديد از سخن او مضطرب شده متفکر شد که اين چه نوع تحيّت است. فرشته بدو گفت اي مريم ترسان مباش زيرا که نزد خدا نعمت يافته اي، و اينک حامله شده، پسري خواهي زائيد و او را عيسي خواهي ناميد. او بزرگ خواهد بود و به پسر حضرت اعلي مسمّي شود و خداوند خدا تخت پدرش داود را بدو عطا خواهد فرمود، و او بر خاندان يعقوب تا به ابد پادشاهي خواهد کرد و سلطنت او را نهايت نخواهد بود. مريم به فرشته گفت اين چگونه مي شود حال آنکه مردي را نشناخته ام؟ فرشته در جواب وي گفت روح القدس بر تو خواهد آمد و قوّت حضرت اعلي بر تو سايه خواهد افکند! از آن جهت آن مولد مقدّس پسر خدا خوانده خواهد شد، و اينک اليصابات (48) از خويشان تو نيز در پيري پسري حامله شده و اين ماه ششم است مر او را که نازاد مي خواندند. زيرا نزد خدا هيچ امري محال نيست. مريم گفت اينک کنيز خداوندم. مرا بر حسب سخن تو واقع شود پس فرشته از نزد او رفت. (49) "
از انجيل متّي نيز چنين آورده است:
" اما ولادت عيسي مسيح چنين بود که چون مادرش مريم به يوسف نامزد شده بود، قبل از آن که باهم آيند او را از روح القدس حامله يافتند. و شوهرش يوسف چون که مرد صالح بود و نخواست او را عبرت نمايد پس اراده نمود او را به پنهاني رها کند. اما چون در اين چيزها تفکر مي کرد ناگاه فرشته خداوند در خواب بر وي ظاهر شده گفت اي يوسف پسر داود از گرفتن زن خويش مريم مترس، زيرا که آنچه در وي قرار گرفته است از روح القدس است. و او پسري خواهد زاييد و نام او را عيسي خواهي نهاد زيرا که او امت خويش را از گناهانشان خواهد رهانيد. (50) "
در فصل اول انجيل برنابا نيز به نقل ايشان مي خوانيم:
" هر آينه به تحقيق برانگيخت خداي در اين روزهاي (51) پسين جبرئيل فرشته را به دوشيزه اي که ناميده مي شد مريم از نسل داود از سبط يهودا. در بيني که بود اين دختر که زندگاني مي کرد بهر پاکي بدون هيچ گناهي و منزّه بود از ملامت و ملازم نماز بود با روزه همانا يک روزي تنها بود که ناگاه فرشته جبرئيل داخل شد بر بستر او و سلام داد. او و گفت برکت خداي باد بر تو اي مريم. پس ترسيد آن دختر از ظهور آن فرشته. و ليکن آن فرشته فرونشاند ترس او را و گفت مترس اي مريم زيرا که برخورداري شدي نعمتي را از نزد خدايي که برگزيده تو را تا اينکه باشي مادر پيغمبري که مبعوث مي کند او را به سوي شعب اسرائيل تا سلوک کنند به شريعت هاي او به اخلاص. پس جواب داد عذراء چطور من مي زايم پسري را و من نمي شناسم مردي را. و پس جواب داد عذراء چطور من مي زايم پسري را و من نمي شناسم مردي را. و پس جواب داد فرشته اي مريم به درستي که خدايي که ساخت انسان را از غير انسان، هر آينه قادر است بر اينکه بيافريند در تو انساني را از غير انسان زيرا که هيچ محالي نيست نزد او. پس جواب داد مريم به درستي که من دانا هستم به اينکه خدا قادر است پس بشود مشيّت او. پس گفت فرشته بارور شو به پيغمبري که زود است او را يسوع بخواني. پس باز دار از او خمر و مسکر و هر گوشت ناپاک را زيرا که آن کودک قدس خدا است. پس خم شد مريم به تواضع و مي گفت اينک منم، کنيز خدا پس بشود بر حسب کلمه تو. (52) "
آيت الله معرفت نقل اخير از انجيل برنابا را به دو دليل درست تر و قاعده مندتر از گزارش انجيل لوقا و انجيل متّي مي داند؛ زيرا:
اولاً در انجيل لوقا آمده بود: « آن مولود مقدس، پسر خدا خوانده خواهد شد ». (53) نيز در همانجا آمده که وقتي مريم نزد خاله خود اليصابات آمد او را مبارک دانست و مادر خداوندش خواند: « گفت: تو در ميان زنان مبارک هستي و مبارک است ثمره رحم تو. و از کجا اين به من رسيد که مادر خداوند من به نزد من آيد. » (54) و اين نکته غريبي است! چگونه آدمي زاده اي به استناد اينکه بدون پدر به دنيا آمده، پسر خدا مي شود. بنابراين آدم بدين نسبت اولي بود، زيرا بدون پدر و مادر پديد آمد. وانگهي چگونه اين فرزند بدون پدر، معبودي در کنار خداوند شد، اين چيزي است که انديشه و خرد برتر آن را نمي پذيرد. (55) "
وي به عنوان شاهدي بر مدعا از قول مؤلف کتاب الفاروق بين المخلوق و الخالق چنين مي آورد:
" اين جمله انجيل لوقا که: « و به پسر حضرت اعلي مسمّي شود » برگرفته از سخن زکريا درباره فرزندش يحيي است: « و تو اي طفل، نبيّ حضرت اعلي خوانده خواهي شد » اما در شأن عيسي (عليه السلام) دگرگون شده و از زبان فرشته به صورت عبارت بالا درآمده تا به ديگران چنان وانمود شود که مسيح خدا و پسر خدا است. » (56)
ثانياً در عبارتي که از انجيل لوقا نقل شد خوانديم « او بزرگ خواهد بود و به پسر حضرت اعلي مسمّي شود و خداوند خدا تخت پدرش داود را بدو عطا خواهد فرمود. و او بر خاندان يعقوب تا به ابد پادشاهي خواهد کرد و سلطنت او را نهايت نخواهد بود ». (57) "
وي در مقام تأييد ادعاي مزبور از استاد نجار چنين نقل مي کند:
" اين عبارات را تنها لوقا آورده و در هيچ يک از اناجيل ديگر نيست. ما نمي پذيريم که هيچ يک از نويسندگان اناجيل- با آن که برخي از ياران مسيح که او را ديده و حالات او را مي دانسته اند در بين آن ها وجود داشته- شايسته اين الهام نبوده باشد، اما بر لوقا که شاگرد او نبوده و در شمار دوازده تن نيز نبوده، بلکه بعدها وارد دين شد و شاگرد بولس بود که او نيز نه مسيح را ديده و نه با او همنشين بوده؛ الهام شده باشد. اين عبارات براي خوش خدمتي به مسيح و تبليغ براي او است، اما مسيح نيازي به اين سخنان ندارد. (58) "
واقعيتي که در اين بين، آيت الله معرفت با بي پروايي بدان اشاره مي کند، اين است که اساساً مسيحيان:
" مدارک ديني خود را در طول تاريخ نگه داشته باشند و آن ها را به دست تحريف و دگرگوني نسپرده باشند. افزون بر اينکه ايشان از همان آغاز، آيين خود را از منبع استواري نگرفته اند و چيزي از زندگي آورنده رسالت مسيح (عليه السلام) ) جز در حدّ گفته ها و افسانه ها نمي دانستند، زيرا همه معارف شريعت عيسي ( عيه السلام ) و منابع موثق سيره تاريخي وي از آغاز مفقود شده بود.
اناجيل سه گانه متي، مرقس و لوقا را بنگريد؛ از سي و سه معجزه عيسي، جز يکي را ثبت نکرده است. انجيل يوحنا نيز تنها هفت معجزه را نقل کرده، (59) پس ديگر معجزات عيسي (عليه السلام) کجا رفت؟ "
وي سپس مي افزايد:
" علاوه که با اينکه اين اناجيل در زمان نزديک به تدوين نوشته شده، اما ميان آن ها اختلاف شديد است. نکته اصلي اين است که همه اينها بعدها ( پس از پايان يافتن قصه مسيح ) به نگارش درآمده، در نتيجه سست و درست را درهم آميخته و غث و سمين را گردآورده، سپس بعد از اينکه مسيحيان از فشارها و آزارهاي پي در پي رهايي يافته هشيار شده اند، اين افسانه ها را بررسي کردند و کليسا از اين ميان مطالبي را که با گرايش ها و باورهايش سازگاري داشت برگزيده و بدان رسميت داد، و نسبت به تنافي ها و تضادهاي بسياري که در مضامين آن ها وجود داشت- چون با مشرب و اهداف کليسا مغايرتي نداشت- هيچ پروايي نکرد.
در اين ميان انجيل هاي گوناگون همه بدون سند بوده، هيچ نسخه اي که حتّي به خط يکي از شاگردان نويسنده ( مثلاً متّي با لوقا ) باشد، يا احتمال قابل اعتماد بودن در آن باشد يافت نمي شود. (60)
از جمله اشتباهات فاحش انجيل ها آن است که انجيل لوقا سخن گفتن در گهواره را به جاي مسيح (عليه السلام) يوحنّاي معمدان ( يحيي بن زکريا ) نسبت مي دهد (61) و ديگر اناجيل نيز از اين نکته ساکت است. (62) "
ايشان ضمن اشاره به اين که قرآن نيز تصريحي نسبت به سخن گفتن مسيح در گهواره و در مدت شيرخوارگي و پيش از سنّ معمول سخن گفتن ندارد، مي نويسد:
" آري! خداوند بر او منت نهاده او را با روح القدس تأييد کرده بود و او را خردي کامل بخشيده بود که از طفلي تا بزرگي با مردم خردمندانه سخن مي گفت. مناظره او را با دانشمندان در شهر اورشليم و در سنّ دوازده سالگي که اعجاب همگان را برانگيخت و مريم بر او ترسيد و او را بدان مؤاخذه کرد، بزودي خواهيم آورد. (63)"

پي‌نوشت‌ها:

1. ر. ک: سيد محمد حسين طباطبايي، الميزان في تفسير قرآن، ج 7، صص 168- 171.
2. همان.
3. همان.
4. صافات، آيه 77.
5. فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج7، ص 447.
6. نقد شبهات قرآني، ص 43.
7. اسراء، آيه 3.
8. نقد شبهات قرآني، ص 45.
9. سفر تکوين، اصحاح 18/9.
10. همان: 8/7.
11. فضل بن حسن طبرسي، مجمع البيان، ج5، ص 164.
12. نقد شبهات قرآني، ص 47.
13. صافات، آيه 77.
14. تفسير قمي، ج2، ص 223.
15. حديد، آيه 26.
16. زخرف، آيه 28.
17. هود، آيه 116.
18. هود، آيه 48.
19. صافات، آيه 48.
20. ر. ک: کمال الدين صدوق، ص 134، شماره 3؛ محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج11، ص 289.
21. نقد شبهات قرآني، ص 76.
22. همان.
23. هود، آيه 78.
24. حجر، آيه 71.
25. ابن عباسي کسي است که گفته: هر آنچه در قرآن سخن گويم. از مولايم علي (عليه السلام) فرا گرفته ام.
26. سيوطي، الدرالمنثور، ج4، ص 457.
27. تفسير طبري، ج12، ص 51 ( بولاق ). ابن ابي حاتم، ج6، ص 2062/ 11066. ثعلبي، 181/5.
28. تفسير طبري، ج12، ص 51.
29. همان.
30. همان.
31. محمّدبن مسعود العياشي، تفسيرالعياشي، ج2، ص 54/156؛ محمدبن يعقوب کليني، الکافي، ج5، ص 7/548؛ محمدباقر مجلسي، بحارالانوار، ج12، 29/170 و 33/171؛ حر عاملي، وسائل الشيعه، ج20، 6/331، باب 3.
32. نقد شبهات قرآني، صص 82-79.
33. تفسير المنار، ج12، ص 134.
34. نقد شبهات قرآني، صص 84-82.
35. همان، ص 86.
36. نقد شبهات قرآني، ص 84.
37. در باب 32 سفر پيدايش شماره 24 تا 30 مي خوانيم: « و شبانگاه خودش برخاست و دو زوجه و دو کنيز و يازده پسر خويش را برداشته ايشان را از معبد يبوّق عبور داد. ايشان را برداشت و از آن نهر عبور داد و تمام مايملک خود را نيز عبور داد. و يعقوب تنها ماند و مردي با وي تا طلوع فجر کُشتي مي گرفت. و چون او ديد که بر وي غلبه نمي يابد کف ران يعقوب را لمس کرد و کف ران يعقوب در کُشتي گرفتن با او فشرده شد. پس گفت مرا رهايي کن زيرا که فجر مي شکافد گفت، تا مرا برکت ندهي تو را رها نکنم. به وي گفت نام تو چيست گفت يعقوب. گفت از اين پس نام تو يعقوب خوانده نشوده، بلکه اسرائيل زيرا که با خدا و با انسان مجاهده کردي و نصرت يافتي. و يعقوب از او سؤال کرده گفت مرا از نام خود آگاه ساز گفت چرا اسم مرا مي پرسي و او را در آنجا برکت داد. و يعقوب آن مکان را فنيئيل ناميده ( گفت ) زيرا خدا را روبه رو ديدم و جانم رستگار شد ».
38. نقد شبهات قرآني، ص 84.
39. همان.
40. همان، ص 108.
41. ص، آيات 20-17.
42. ص، آيه 30.
43. سبأ، آيه 13.
44. نقد شبهات قرآني، ص 110.
45. ر. ک: عمر رضوان، آراء المستشرقين حول القرآن الکريم و تفسيره، ج1، صص 290 و 296.
46. ابن حزم در « الفصل في الملل و النحل » جلد 1 صفحه 48 مي گويد: از جمله فرقه هاي مسيحي بربرانيه هستند که مي گويند: عيسي و مادرش دو خدا هستند اين فرقه هم اينک منقرض شده اند.
47. آيه 116 سوره مائده: وَإِذْ قَالَ اللّهُ يَا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ أَأَنتَ قُلتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِي وَأُمِّيَ إِلَهَيْنِ مِن دُونِ اللّهِ.
48. همسر زکريا که با دعاي شوهرش يحيي را باردار شد. ( انجيل لوقا، 1/ 12-25 ) و داستان آن در قرآن نيز آمده: سوره آل عمران، آيه 38 و سوره انبياء، آيه 89. وي همچنين خاله مريم بود ( قصص الانبياء نجّار، ص 375 ).
49. انجيل لوقا، 26/1 تا 38. ر. ک: نقد شبهات قرآني، ص 111.
50. انجيل متّي، 18/1 تا 21؛ نقد شبهات قرآني، ص 111.
51. ر. ک: قصص الانبياء نجار، ص 377. ( ترجمه آن از متن حيدر قلي سردار کابلي استفاده شده است ).
52. نقد شبهات قرآني، ص 111.
53. انجيل لوقا، 35/1.
54. همان، 42 و 43.
55. نقد شبهات قرآني، ص 112.
56. همان.
57. همان.
58. همان، ص 114.
59. همان، ص 116.
60. ر. ک: نجّار، قصص الأنبياء، ص 399.
61. لوقا طبيبي از اهالي انطاکيه بود که مسيح را هرگز نديده بود و نصرانيّت را از « بولس » فراگرفت، بولس که يهودي متعصب و مخالف مسيح بود، او نيز مسيح (عليه السلام) را نديده بود و مسيحيان را همواره آزار مي داد اما وقتي احساس کرد نمي تواند آيين مسيحي را تضعيف کند، از راه تزوير در آن وارد شد و خود را مسيحي وانمود کرد، بدين سان ادعا کرد که در حال بيهوشي مسيح او را لمس فرموده و از بدي در حق پيروانش نهي کرده، و از آن زمان ايمان آورده و مسيح او را فرستاده تا بشارت هاي انجيل را به مردم برساند ( مشابه کاري که کاهن يهودي، کعب الاحبار در عهد عمر انجام داد و آن را دليل اسلام آوردن خود وانمود کرد ) نقشه او در کليسا کارگر افتاد. همو بود که مسيحيان را به تخلّف از اصول بنيادين تأييدشده از سوي مسيح واداشت؛ اکل ميته و آشاميدن شراب را آزاد کرد و نجات را در گرو ايمان تنها بدون دخالت عمل اعلام کرد ... ( نجّار، قصص الأنبياء، ص 400 ).
تأليف انجيل از سوي لقا نيز به اشاره استادش بولس بود؛ که در جهت ابهام آفريني در آيين مسيح، و قداست زدايي تلاش مي کرد و در همين راستا سخن گفتن در گهواره را- که نمادي قدسي است- به يحيي نسبت داد، مسيحيان نيز ندانسته فريب آن را خوردند.
62. نقد شبهات قرآني، ص 117.
63. همان.

منبع مقاله :
زيرنظر گروه قرآن پژوهي پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي؛ ( 1387)، معرفت قرآني يادنگار آيت الله محمدهادي معرفت (رحمة الله عليه)، تهران: سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول